گلشیفته وقتی دردنیای هنرمطرح شده بودباخودگفت بایددورترین نقطه دنیاراهم کشف کنددرآنجاهم مطرح شودوبعدازدنیابرود.

به دورترین نقطه دنیاکه رسیدفرهنگ قوم یاجوج وماجوج رامیدیدکه ذوالقرنین به آنان لباس پوشانیده بودوازدنیارفته بود.

هرخط مترویی راسوارمیشدمتوجه میشدکه قوم یاجوج وماجوج بالباسی که درتن دارندحس راحتی نمیکنندبلکه عارمیدانندکه لباسی باشدکه بدنشان راپوشانده باشد.یادداستان پادشاهی افتادکه خیاطش برایش لباسی دوخته بودکه پادشاه باآن به میان مردم رود.خیاط به پادشاه گفته بودلباسی که دوخته نامریی هست وگونه ای باپادشاه به هنگام بودن برخوردکرده بودکه پادشاه باورداشت لباسی درتن داردکه گرانبهاونامریی هست.وقتی پادشاه به میان مردم رفت مردم تن اورامیدیدندوبه اومیخندیدندوپادشاه هم همه آنان راچون خودش نمودوهمه شروع به کردن یکدیگرنمودند.

گلشیفته پی برداگرگرسنه باشدیاتشنه باشدیابیمارباشدباحجابی که دارددربین قوم یاجوج وماجوج مطرح نمیشود.سمت یک آتلیه رفت اوقصدکشف حجاب داشت.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها