پیشگفتار.

این رمان صرفابراساس تخیل میباشدواحتمال اینکه دراین بازه زمانی رخ بدهدغیرممکن هست.تحلیلگران براین باورهستنداین اتفاق درآینده ای دوررخ میدهد.تمامی شخصیت هاوخصلت های اخلاقی افرادبرپایه تخیل نویسنده نوشته شده است.بااحترام به مخاطبان ازهرگونه کپی برداری ازسایت رمان ویژه بپرهیزید.

صبح شده بیدارشونورابیدارشونورا!!!

نوراچشمان آبی خودرابازکردوبه حال خمیازه کشیدن گفت عح من نمیخواهم مهدکودک بروم.اونجاخاله فاطمه وخاله نرگس مداوم چای وبیسکویت میخورندوسیگارمیکشندریه های من عفونت میکنند.مامان فائزه گفت بهانه دیگری نداری مگه ممکنه مربی مهدکودک سیگاربکشه.تهش شعرتوحوض خونه ماماهی های رنگارنگ رابهتون یادمیده.

نوراباچشمان آبی کوچولوش نگاه به ساعت کردوگفت ساعت هنوزهفت وسی دقیقه صبح نشده.مامان فائزه گفت اون ساعت بایداونجاباشی نه اینکه ازدرخونه بری بیرون کوچولوی نازی بیاببرمت مهدکودک بازی.

درراه یک خانم میانسال مداوم دراتوبوس میگفت الله اکبرچه چیزهایارانه نقدی دیگه نمیدن پسرهاهم شدن عصای دست پدرمادرشون درازاش ازدواج نمیکنن.فائزه که دل خونی ازگرونی داشت گفت آره شوهرمن هم مداوم داره توصنعت دخانیات سیگارمرغوب تولیدمیکنه ولی ملت میرن سیگارقاچاق میخرن افتاده خونه داره سیگارمرغوب میکشه.

اتوبوس درایستگاه پایانی به مهدکودک نورامیرسید.نورابدوبدوازاتوبوس پیاده شددرحین عبورازسواره رودردست مادرش تشنج کردوبه زمین افتاد.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها