حامدپرازشوروحرارت به النازنگاه میکردیک چیزی مثل حاجت خواستگارهایی که نیمه شب باقرص خواب پشیمون بشونددربرق چشمش بود.ازاوخوشم نمیامدفردی عصبی بود.پارکینسون هم داشت.وهزارمرض صعب العلاج مرتبط بااعصاب.تمام توجیه اودرروابط زمان بود.همینکه باران میباریدمیگفت ببخشیدباران میامدودیربه ملاقات شماآمدم.نمیفهمیدم النازبخاطرچه چیزحامدرادوست دارد.

کم کاری النازتوآزمایشگاه خون، منوحرص میداد.بیشترمادرش حرص میخورد.نگاهش مداوم به زمان حال نبود،فقط مشغول رویاپردازی بود.اینکه خانه ای باحامددرجردن داشته باشد،رویایی ترین آرزویش بود.سبک کردن بارآزمایشگاه بدست من بود.همه رانرمال مینوشتم.

تصمیم النازهم همین سلیقه راتجویزمیکرد.جدای تجویزداروبدست پزشک مانیزدستی درتجویزجواب به ملت معتادبه قرص کدئین دارداشتیم.

تقریباازسال1375جواب های آزمایشگاهی راغلط میزدیم.چون درکل هیچ بلدنبودیم ومدرک خریده بودیم باعشوه ونازنزداساتید.راحت بودیک مشت پول گرفتن بابت جواب آزمایش غلط.البته گاهی اوقات دکترهامیفهمیدندومریض کمتری سمت آزمایشگاه میفرستادند.

تقابل ماهم تبلیغ بودوتبلیغ.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها