ساعت به ساعت میگذشت حس کردم کنارجوی آبی نشستم ودارم گذرعمررانگاه میکنم.هردیوانه دردیوانه خانه به من نگاه میکردمیگفت واسه چی اینجایی؟همینجورقرص میدادن ودودسیگاردرمحوطه بخش حالم راخراب ترمیکرد.سینه من به خس خس افتاده بود.یکی ازپیرمردهای بخش که درجنگ شیمیایی بین عراق وایران بشدت  مشکلات تنفسی داشت ازهمه ناامیدشده بودوقرصش رابهم میدادکه حداقل من زنده بمونم.

هنگام باقی غذاسهم من مال اون وسهم دارومال من بود.ببشتربدن من به قرص بسته شده بود.هروقت میدادن میگفتن یه مشت گچ هست بخورتاروبراه بشی.

سماجت مسئول بخش دراجازه ندادن به دستشویی رفتن موجب تشدیدحملات صرع درمن بود.این حملات هنگام مشخصی نداشت ولی بیشترنیمه شب هاسروقت من میامد.دکتربدموقع جهت ویزیت میامد.میگفت بایستی بامن همکاری کنی من گفتم میخواهی تاابداینجاباشم من که هرکوفتی بهم دادیدخوردم.اگرمنتظربوی گندجنازه من دربخش هستیدبگید؟اگرلطف کنیدهمین حالامن رابکشیدراحت ترهستم.

دکترنگاهی کردوگفت اینجورکه معلومه خدابدجوردوست داره چون فردامرخصی هزینه اینجاماندن جناب عالی بالاست.چندوقت دیگه مرخص میشی.خدامیدونه شایددوباره اومدی پیش من ودوباره یک مشت گچ بهت دادم.

یک لحظه به این فکرفرورفتم که اگرازبیماری روانی به سمت سلامتی بروم چه اتفاقی رخ میدهداصلاجامعه به افراددارای برچسب روانی ومعتادبه قرص چه مدلی نگاه میکند؟!

قطعااگرسمت ازدواج میخواستم بروم میگفتن اوشیداوروانی هست به اوهمسرندهید.اگرسمت ازدواج ومراحل بعدی آن میرفتم بدون شک خیلی هزینه میپرداختم ویک زندگی تکراری وبی تردیددارای هویت های مخدوش راداشتم.بهتربودمعادلات راباحذف سلامتی آغازمیکردم چون اگرهم سمتش میرفتم نفعی برای من نداشت.ازهمه مهمترجامعه پزشکان روانشناس من راروانی یادیوانه میدانستندازطرف دیگردرجهنم یابهشت به سمت من زمانی بازشده بودکه هیچ فرشته ای نبودکه بگویداین فرددیوانه نمازنخوانده یااین فرددیوانه دروغ گفته.درکل همه چیزبااین فرددیوانه آغازمیشد.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها