هرباریک تکه یخ را روی پیشانی اوبگذاریدتاتبش فروکش کند.حامد گفت خوب میشه؟خانم دکترنگاهی به بیمارانداخت و گفت اون رشته کوه ها که روی مانیتورمیبینی اگرتبدیل به یک خط صاف شدن میتونی اعضای بدنش رابفروشی و خرج خریدپوشک بچه خودبکنی.

حامدگفت یعنی امیدی نیست ازکمابیرون نمیاد.خانم دکتر گفت زیادقرص خواب خورده بعیدمیدانم ازکمابیرون بیادبایدکلی دعا پشت سرش باشه تاازدنیانره اگرنفرین پشت سرش باشه برنمیگرده.

حامدگفت کشتی منوچقدرمنوبازی میدی این حرف راحامددرذهنش گفت درحالی که به خانم دکترمیگفت محبت کردیداینجاآمدین.

حامد متوجه شده بود که فائزه به راحتی به دارفانی الوداع نمی‌گوید.

این راازجمله بعیدمیدانم ازکمابیرون بیایدخانم دکترفهمیده بود.اوثانیه شماری مینمودکه رشته کوه های روی مانیتورتبدیل به خط صافی شود که خانم دکتر گفته بودتا اعضای بدن اورابفروشد.

درحالیکه کنارفائزه قلیان میکشیددرخانه منتظر مرگ کامل او بود.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها